قاآنی هنگامی که مخیر به انتخاب یک مسأله بود مشورت میگرفت و نظر کارشناسی را میپذیرفت حتی اگر مخالف نظر مسوول واحد اطلاعات باشد: «گفتم صحبت کردن من فایده ندارد چون میگذارند من حرف بزنم. قاآنی گفت من اجازه نمیدهم کسی به شما بیاحترامی کند.» اتفاقی که باعث شد آن مسوول به دیگر لشکر خراسان
نقل مکان کند. اولین مجروحیت قاآنی جوان اسفند63 رقم میخورد: «به قرارگاه اورژانس رفتم که خبری بگیرم دیدم قاآنی آنجاست. از ناحیه چشم ترکش خورده بود. اول میگفت چیزی نیست. نگاه کردم دیدم ترکش به سینهاش هم خورده. او باید به عقب منتقل میشد. قاآنی به بچههایی که آنجا حضور داشتند سفارشهایی کرد». شهریور64 اسماعیل قاآنی بابانظر را به سمت جانشین عملیات لشکر منصوب میکند ولی وی بهخاطر برخی دلخوریها رد میکند: «دیدم قاآنی ناراحت شد و دستش را به صورتش گرفت.خیلی ناراحت شدم.» با این حال قاآنی به حرفهای شهید نظرنژاد اهمیت زیادی میداده است چون: «آقای قاآنی نمیتوانست بگوید که ما قبول میکنیم. میدانست من مخالفت میکنم و این را هم میدانست مخالفت من مخالفت فرماندهان گردان را بهدنبال دارد. دائم به من نگاه میکرد...گفت آقای نظرنژاد یک مطلب را میگویم ولی به گردانها و بچهها هیچی نگو. ما در این منطقه عمل میکنیم.»
در عملیات تصرف فاو، بابانظر مجروح میشود ولی باز میگردد امری که باعث خوشحالی قاآنی میشود: «از قرارگاه با قاآنی تماس گرفتم. مثل اینکه دنیا را به ایشان داده باشند. گفت حاج آقا هرکجا هستی خودت را برسان که من تنها هستم». در تیرماه1365 عملیات آزادسازی مهران انجام میشود ولی اتفاقی می افتد که فکر میکنند اسماعیل قاآنی شهید شده است: «ساعت 10صبح مصباح آمد و گفت آقای قاآنی با شما کار دارم. در خسروآباد در یک سنگر عراقی است. وارد سنگر که شدم دیدم آقای قاآنی افتاده روی تخت چوبی و دهانش باز مانده است. با خودم گفتم شهید شده. ناراحت و دستپاچه شدم. میدانستم شهادت ایشان مشکلات زیادی برای تشکیلات بهدنبال دارد. به سمت ایشان رفتم ببینم چه خبر است . دیدم نجفی خندید و گفت دستپاچه نشو. ایشان خواب است. شهید هم نشده است.» این مجروحیت در عملیاتی دیگر هم تکرار شد: «یکی از بچهها گفت آقا اسماعیل رو بردند. پرسیدم چی شده؟ گفتند کتفش کنده شد». بابانظر وضعیت قاآنی را در بیمارستان اینچنین تشریح میکند: «دیدم دستش را گچ گرفتهاند. از طرف رادیو و تلویزیون هم برای مصاحبه آمده بودند. آقای قاآنی هم خجالت میکشید بگوید من نمیتوانم بلند شوم. آنها هم تاکید داشتند با همان وضع مصاحبه کنند». و ایشان بعداً با وضعیتی نه چندان مساعد در عملیات بعدی هم شرکت میکند.
در عملیاتی هنگام فرار عراقیها همه روی مین میروند. اسماعیل قاآنی در هنگام جنگ هم نگاه عطوفی نسبت به دشمنش دارد: «قاآنی با دیدن آن فلکزدهها میگفت اگر اینها به دست ما میافتادند وضع بهتری داشتند. بالاخره مسلماناند اما این صدام همهشان را نفله میکند» توسل در هنگام جنگ و آرامش یکی از ویژگیهای اسماعیل قاآنی بود. آنطور که بابانظر میگوید: «قاآنی بعد از خواندن آیه «انافتحنالکفتحنامبینا» سه بار رمز را اعلام کرد...دم سنگر ایستاده بودم. دیدم آقای قاآنی بسیار آرام میگوید خدایا کمک کن. شاید چهار، پنجبار این جمله را به زبان جاری کرد». در خاطرات بابانظر چند بخشی وجود دارد که هر جا نیروهای دیگر تحت فشار به اصطلاح کم میآورند قاآنی را به خط میکردند. مثلاً «به آقای قاآنی فشار آورده بودند و ایشان خودش را به
بانه رساند.»
کتاب «بابانظر» تنها یکی از منابعی است که به صورت فوری و سریع میتوانست اطلاعات زیادی از فرمانده کنونی سپاه قدس به ما بدهد. قطعاً در خاطرات دیگر رزمندگان اسلام خصوصاً خراسانیها میتوان ردپای او را پیدا کرد هرچند باید برای دستیابی به مجاهدتهای این رزمنده با اخلاس و سرباز اسلام در سه دهه گذشته در منطقه شام و فلسطین سالها صبر کرد اما ای کاش شرایطی فراهم شود این خاطرات از سینه خارج شود تا مانند حاج قاسم سلیمانی حسرت خاطرات مدفون شده وی را نخوریم.