Inside out
Inside out در ایران به معانی مختلفی ترجمه شده است که ازجمله آنها «وارونه» یا «پشت رو» است. داستان درباره دختری نوجوان است که بهتازگی محل زندگیاش را از شهری آرام به شهری شلوغ تغییر داده و نمیتواند با محیط جدید اخت شود. این داستان خطی سادهای است اما در پس خود روایتهایی از احساسات آدمی را بیان میکند. در این انیمیشن برای هریک از احساسات آدمی شخصیتی بیرونی در نظر گرفته شده است که آن احساس را در مغز ما کنترل میکند. خشم، غم، شادی، ترس، نفرت همه شخصیتهایی هستند که هرکدام کنترل بخشی از ما را به عهده گرفتهاند و در مرکز کنترل بدن ما قرار دارند. در مغز رایلی شادی فکر میکند که باید مهمترین نقش را داشته باشد. به همین دلیل اوست که کنترل اصلی رایلی و حرکات او را در دست دارد. او اجازه نمیدهد غم، نفرت، ترس و خشم خودشان را نشان دهند و همه جا اوست که فرمان میراند. همین باعث شده است که رایلی دختر شادی شناخته شود که همیشه پرانرژی و فعال باشد. او حتی از اینکه از دوستانش جدا شده و به محل جدید آمده نیز احساس شادی میکند، زیرا شادی اجازه نمیدهد که رایلی با حسهای واقعیاش روبهرو شود.
پدر و مادر رایلی او را بهعنوان دختری شاد و سرزنده میشناسند، تا اینکه شادی به دلایلی از اتاق فرمان بیرون میافتد و حال نوبت دیگر حسها ازجمله خشم، نفرت و ترس است که خودنمایی کنند. شادی به همراه غم در بیرون از اتاق فرمان سعی دارند خود را دوباره به مرکز برسانند و شادی را به رایلی بازگردانند اما در این راه مسیری سخت را پیش رو دارند و باید از گذرگاههای زیادی عبور کنند. در این مدت تصمیمگیرنده رفتارهای رایلی سه حس دیگر او یعنی خشم، نفرت و ترس هستند و این احساسات تصمیمات غلطی نیز میگیرند تا حدی که ارتباط رایلی را با دوستانش، خانوادهاش و هاکی (ورزشی که دوستش دارد) دچار مشکل میکنند. اما خوشبختانه شادی و غم بهموقع وارد شده و باعث میشوند رایلی در آغوش پدر و مادرش گریه کند و بگوید از اینکه به این شهر بزرگ آمده غمگین است.
Inside out درباره روبهرو شدن با احساسات واقعی و پذیرفتن آنهاست. در تمام مدتی که شادی کنترل اتاق فرمان را برعهده دارد، اجازه نمیدهد غم به هیچکدام از خاطرات رایلی دست بزند. او دوست دارد رایلی فقط شاد باشد اما در این مسیر میفهمد که غم نیز بخشی از وجود آدمی است و باید در زمان درست خود مورد توجه و بروز قرار بگیرد؛ زیرا اگر غم بهموقع ظاهر نشود، خشم، ترس و نفرت تصمیماتی بهشدت غلط خواهند گرفت. غم آدمی را موزون میکند، باعث میشود که او یک آدم همیشه سرخوش نباشد. غم به انسان، جلوهای انسانی میدهد و باعث میشود تصمیمات درستتری در زندگی بگیرد، اگر بهموقع حضور یابد و مورد توجه قرار گیرد.
Inside out با شکل روایتش از احساسات ممکن است برای یک نوجوان ده، دوازدهساله جذاب نباشد اما بیشک وقتی یک بزرگسال آن را نگاه میکند، به شکل دیگری با آن مواجه شده و عمیقا احساساتش را درک خواهد کرد.
Wall-E
در قرن 29، در آیندهای دوردست ولی نهچندان غیرواقعی، نژاد انسان زمین را ترک کرده است؛ چراکه زمین بهعلت مصرفگرایی انسانها مملو از زباله شده و زندگی در آن دیگر ممکن نیست. در این زمین غیرقابل سکونت تنها یک ربات به نام والای وجود دارد که وظیفهاش جمعآوری زبالههای روی زمین است. والای بسیار تنهاست و بهجز یک حیوان خانگی و یک سوسک حمام با هیچکس در ارتباط نیست. تا اینکه روزی یک ربات اکتشافی به نام ایو به زمین فرستاده میشود. وظیفه ایو پیدا کردن نشانهای از امکان وجود حیات روی زمین است. والای که طی سالیان طولانی تنها بوده عاشق ایو میشود. دوستی این دو مدت زمان زیادی به طول نمیانجامد، زیرا بر اثر اتفاقی ایو خاموش میشود. پس از مدتی سفینهای به سراغ ایو میآید و ظاهرا فصل تنهاییهای والای در راه است اما اینبار ماجرا به گونه دیگری رقم میخورد. هر موجودی به یک همدم، یک همراه و به یک یار نیاز دارد؛ یاری که بتواند از او محافظت کند و بهموقع هم یار از او محافظت کند. همدمی که وقتی احساس تنهایی کردی او به فکرت برسد و فکر کردن به او باعث شود تنهایی را فراموش کنی. انسان از اجتماع شکل میگیرد و تنهایی برای انسان ناسازگار است. این حرف مهم والای است. او میگوید حتی من که ربات هستم نیاز به یک همدم دارم، چه برسد به انسان.
او همیشه بهدنبال یک یار میگردد که بتواند روزی دست او را بگیرد و او را دوست داشته باشد. با همین هدف دنبال ایو تا فضا میرود و کلی دردسر میکشد تا در آخر بتواند دست یار خود را بگیرد. او در طول مسیر داستان تمام تلاشش را میکند تا دست ایو را بگیرد و به او بفهماند که دوستش دارد. در طول این مسیر یک ترس بزرگ دارد، آن هم اینکه قبل از ابراز علاقه خود به ایو، نابود شود یا اتفاق ناگواری بیفتد و این فرصت را از او بگیرد. شخصیت ایو که هیچچیزی از عشق و دوست داشتن نمیدانست، با کمک والای با این نیروی بزرگ آشنا شد و از آن بهعنوان یک رویداد انگیزنده استفاده کرد.
گاهی شخصیت والای را درحال ترس و لرز میبینیم اما از طرفی هم فداکاریها و کارهای شجاعانه او را دیدهایم. پس او یک ترسو نیست؛ برعکس، خیلی هم شجاع است؛ ترس او تنها یک معنا میدهد، آن هم اینکه شخصیت والای در آن آخرالزمان به دنبال یک معنای مهم میگردد؛ معنایی که بتواند با خیال راحت برای او بمیرد و نهتنها مرگ، بلکه برای او زندگی کند. این همه سال والای هر روز صبح تا شب بین زبالهها راه میرفت و بهدنبال ارزشی برای زندگی کردن میگشت. او وسایل مختلف را جمع میکرد، موسیقی گوش میداد و یک ویدیو تکراری را بارها میدید تا بتواند یک معنا پیدا کند و فلسفه خودش را بسازد. درنهایت تنها فلسفه و معنایی که توانست پیدا کند که به درد دنیای او بخورد عشق بود. او عناصری از عشق را میدید اما یاری نداشت که بتواند عاشق او شود و تمام معنایش را بسازد اما از بخت خوب او، یار او مانند یک فرشته از آسمان به پایین آمد و به دادش رسید. او دیگر معنای واقعی را پیدا کرده بود، پس تمام قدرتش را پای این معنای آسمانی گذاشت و حتی حاضر شد برای این عنصر زیبا بمیرد؛ البته دیگر مرگ در این راه برای او ترسناک نبود. شخصیت والای ثابت کرد که همه زیباییها درونی هستند. او با تمام ویژگیهای درونیاش توانست هم بین شخصیتهای داستان و هم بین مخاطبان محبوب شود.