داستان نمایش، نگاه «مارک روتکو» نقاش مشهور و فعالیت هنریاش در قالب دیالوگهایی با دستیارش است. دستیار او دختری جوان و تازهکار است که برای کارآموزی در دوران دوساله سفارش نقاشیهای سیگرام با روتکو همکاری میکند و در این بین با روتکو مباحث نظری و فلسفی زیادی درباره هنر و سبکهای هنری روز دارند. در کنار این رابطه و گفتوگو، فضای ذهنی روتکو نیز به نمایش درمیآید. از خلال این گفتوگوها و تصاویر ذهنی، مخاطب ذرهذره به فضای ذهنی روتکو بیشتر نزدیک میشود. نیمه اول نمایش لبریز است از جملات فلسفی و سنگینی که بهسرعت پشت سرهم بیان میشوند که میتوان گفت فرصتی برای فکر کردن و هضم جملات به مخاطب داده نمیشود اما بعد بهمرور داستان روی ریتم بهتری میافتد و برای مخاطب قابل فهمتر میشود.
تردید استاد نقاشی برای قبول یک سفارش عظیم که بالاترین دستمزد قرارداد نقاشیهای دیواری را تا آن زمان داشته، در بحثهای بین این استاد و شاگرد روشنتر میشود. علی شایع، نقد دیدگاه خود را به هنر و تئاتر امروز در این بخش گنجانده و به مخاطب منتقل میکند. اینکه هنری که با سفارش و مبالغ بالا به تولید برسد به ابتذال و بیهویتی رسیده و از ارزش واقعیاش کاسته میشود. روتکو میگوید: «من فقط به ابراز احساسات اولیه انسانی علاقهمندم، تراژدی، خلسه، محکوم بودن و غیره. و این حقیقت که بسیاری از مردم در هنگام مواجه شدن با نقاشیهای من از خود بیخود میشوند و به گریه میافتند گویای این است که توانستهام این احساسات پایه انسانی را به اشتراک بگذارم؛ اگر شما تنها تحتتاثیر نحوه ارتباط رنگها قرار گرفتهاید باید بگویم که متوجه منظور اثر نشدهاید.» و این جمله بهیادماندنی را در پذیرش سفارش کار برای یکی از گرانقیمتترین رستورانهای دنیا که تنها مخصوص قشر بسیار پولدار است ابراز کرده: «امیدوارم نقاشیهایم اشتهای هر لعنتیای که در اینجا را غذا میخورد کور کند.»
روتکو کیست؟
روتکو با نام کامل مارکوس روتکویچ در سال۱۹۰۳ در خانوادهای یهودی در شهر دوینسک روسیه متولد شد. او تا 01سالگی به روسی و عبری حرف میزد و به کنیسه و مدرسه عبری میرفت. دوران کودکی روتکو با ترس آمیخته شده بود؛ کارگردان نیز تلاش کرده تا این ترس را با به تصویر کشیدن درونیات ذهنی و گذری به کودکی وی نشان دهد. روتکو که بعد به چهرهای سرشناس در میان نقاشان مدرسه هنر نیویورک تبدیل میشود مطالعات زیادی در زمینه روانشناسی و سیاست داشته است. پشت آثار به ظاهر ساده او مفاهیم عمیقی وجود دارند که نتیجه همین مطالعات و ویژگیهای خاص روحی اوست.
در میان هنرمندان سبک اکسپرسیونیسم، روتکو بیش از سایرین بر تاثیر ترکیب رنگها و اشکال بر روان انسان تاکید کرده و کارگردان هم این تاکید را در نمایش و همچنین در طراحی پوستر نشان داده است. روتکویی که ما در شروع نمایش با آن روبهرو هستیم بسیار سیگار میکشد، الکل مینوشد، ذهنی آشفته و پرآشوب دارد و بهجای علاقهمندی به زندگی مدرن و لوکس و تجملات بورژوازی، به اساطیر و خدایان کهن و انسان علاقهمند است، زایش تراژدی نیچه را ضامن هنرمندی میداند و حتی به دستیارش در بدو ورود آن را توصیه میکند؛ او با تاثیر از فروید به عمیق بودن پیشروی میکند.
ماجرای سیگرام
ماجرا از یک پیشنهاد ۳۵۰۰۰دلاری به روتکو برای ساخت چند تابلوی دیواری بهمنظور نصب در رستوران بزرگ و اشرافی چهارفصل واقع در طبقه اول ساختمان سیگرام در نیویورک آغاز شد. این قرارداد بزرگترین سفارشی بود که تا آن زمان به یکی از نقاشان اکسپرسیونیست انتزاعی داده میشد. فرجام کار بومهایی بود بسیار بزرگ، تا حد پنج متر، با رنگهای قرمز تیره و سیاه، چنان دلگیرکننده و ملالتبار که گویی به قصد فروبردن مخاطب در اندوه و ماتم خلق شده بودند. روتکو با این آثار قصد آزار روانی و تحقیر مشتریان متمول رستوران را داشته است. زمینه رنگی تمامی ۹تابلوی این مجموعه قرمز غنی است. رنگی گرم که تحریککننده اشتهاست؛ بنابراین مناسب مکانی چون رستوران تلقی میشود اما غلظت قرمز و ترکیب آن با سیاه تاثیری معکوس را القا میکرد. روتکو به صراحت اعتراف میکند که قصدش از نمایش این آثار آزار دادن بورژواها و کور کردن اشتهایشان بوده است.
مستطیلها در این آثار شبیه پنجرههایی هستند که با نوارهایی گاه تیره و گاه روشن پدیدار شدهاند و بهجای گشایش به خارج، گویی از انسداد فضا حکایت دارند؛ الگوی روتکو در ایجاد این فضای محزون و ناراحتکننده طبق گفته خود او، کتابخانه قرون وسطایی میکلآنژ موسوم به کتابخانه لورنزی در فلورانس بود که او با یکبار حضور در آنجا تجربه فضای سنگین و ملالتبار آن در ذهنش ثبت شده بود. اتاقی دلگیر که ارتفاعش بیشتر از طول و عرض آن بود و پنجرههای آن تا سقف با کتابهای قدیمی مسدود شده بود. اما احساس روتکو پس از پایان کار تغییر کرد. او به اهمیت فضای ارائه آثار و نقش عواملی چون نور پی برده بود؛ بنابراین دریافت که تعامل موردنظرش بین رنگها و تماشاگر، در این محیط عملا اتفاق نخواهد افتاد؛ لذا مصمم شد تابلوها را از سفارشدهندههای آنها
بازپس گیرد تا در مکانی مناسب به نمایش بگذارد.
در خدمت و خیانت هنر
روتکو همواره قصد داشت از تابلوهایش محافظت کند؛ به همین دلیل تنها زیر نوری کم آنها را قرار میداد. درحالیکه قرارداد او برای رستوران برجی بود که معمار معروف آن فلیپ جانسون به خدای شیشهای معروف است و تمام ساختمان از شیشه است. همین تلنگرها و بحثهای پیاپی با دستیارش در این خصوص او را وادار میکند که به برج و رستوران سر بزند و با مشاهده قشر ثروتمندی که او تصور میکند هیچ درکی از هنر و آثار او ندارند تصمیم میگیرد سفارش ۳۰اثر قرمز تیره و مشکی تابلوهایش راکه طی دو سال کشیده لغو کند. او 10سال بعد بخشی را به موزه تیت بریتانیا با شرط مکانی همیشگی و تالاری مخصوص با نور تنظیمشده اهدا کند. جایی که دیگر مطمئن است رنگ تابلوهایش اثرگذاری خود را با حفاظت کامل دارند، بهجای آنکه در رستورانی شیک و شلوغ باشند که کمترین توجه را جلب میکند، هرچند رکورد بالاترین رقم خرید نقاشیهای دیواری تا آن زمان بوده باشد .
روتکو بهصراحت اعتراف میکند که قصدش از نمایش این آثار آزار دادن بورژواها و کور کردن اشتهایشان بوده است