آشنایی شما با شهید اسدالله ابراهیمی چگونه شکل گرفت؟
من از 15سالگی که وارد مسجد جامع محله(حسینی فردوس/یافتآباد) شدم، آقا اسدالله را آنجا میدیدم. از همان زمان کم و بیش میشنیدم که ایشان از جبهه خاطرات زیبایی دارد و در جبهه رشادتهای بینظیری از خود نشان داده است. خیلی اصرار کردم که خاطرات آقا اسدالله را بشنوم اما اجازه نداد. حدود دو سال میشد که مدام به او التماس میکردم تا خاطرههایش را بگوید اما در این مدت، فقط دو خاطره را برای من تعریف کرد. همزمان فعالیتهای او را در جریان فتنه88 میدیدم که از محل کار به محل تجمعات میرفت و در بین فتنهگران با گوشی فیلمبرداری و از این طریق لیدرهای فتنهگران را شناسایی میکرد. در نتیجه از طریق اطلاعات آقااسدالله که در سایت امین منتشر میشد، بهمرور لیدرها شناسایی شدند. خیلی از آن فیلمها در شبکههای مختلف تلویزیونی پخش شد که درواقع ماحصل فعالیت و تصویربرداری آقااسدالله بود.
درنهایت خاطرات آقااسدالله را از چه طریقی جمعآوری کردید؟
بعد از شهادت آقااسدالله بود که مصاحبه را با خانواده و دوستان او شروع کردم. انجام شدن مصاحبهها حدود چهار سال زمان برد؛ چراکه این افراد نیز پاکار نبودند و برای مصاحبه کردن تمایل نشان نمیدادند. به یاد دارم در سالهای 1397 و 1398 برای مصاحبه با یکی از همرزمان او، پنج بار تا مشهد رفتم و برگشتم، بدون اینکه مصاحبهای صورت بگیرد!
کتاب «بهار، آخرین فصل» چه بخشی از زندگی شهید ابراهیمی را دربرمیگیرد؟
خاطرات از لحظه تولد آقااسدالله روایت شده است تا لحظه شهادت. برای روایت خاطرات دوران تولد، با خانواده ایشان مصاحبه کردم و همانطور که در اول کتاب آمده است، او در خانه به دنیا آمد و در دوران کودکی، شیطنتهای بسیار زیادی داشت. بخشی از خاطرات را هم از خود آقااسدالله دارم که تعدادی از آنها شامل خاطراتی میشود که از ایشان میشنیدم و تعدادی را هم بیان روایتهایی است که خودم با او بودم.
نکتهای که وجود دارد این است که آقا اسدالله هنگام خاطره تعریف کردن، اجازه نمیداد صدایش را ضبط کنم. به همین دلیل به محض رسیدن به منزل، هرچه را شنیده بودم یادداشت میکردم.
چند خاطره را از شیطنتهای دوران کودکی آقااسدالله تعریف میکنید؟
به قول خود آقااسدالله: «من وقتی بچه بودم، جنایتکار بودم!». بهعنوانمثال، یکی از شیطنتهای او در دوران کودکی این است که در ایستگاه راهآهن، دوستانش را بهسمت ریل هل میداد و دقیقا در لحظهای که قطار درحال رسیدن بود، آنها را نجات میداد! یا روزی در باشگاه، یکی از رفقایش را طوری زده بود که چند روز به کما رفت!
تمام شیطنتها زمانی به پایان میرسد که از 13سالگی، هوای رفتن به جبهه میکند. او به همراه دوستش (طاهر اکبری) با دست بردن در شناسنامههایشان، به جبهه اعزام میشوند و هشت ماه پایانی جبهه را در جنگ بودند. زمانی که از جبهه برمیگردد، همه به این نظر رسیده بودند که آقااسدالله خیلی تغییر کرده است. این تغییرات تا جایی بود که وقتی خواهرش مریض میشود و نیاز به کلیه پیدا میکند، آقااسدالله در 16 یا 17سالگی، کلیه خود را به خواهرش اهدا میکند.
مصاحبههایی که درطول چهار سال جمعآوری کردید، حدودا چند ساعت شد؟ و تدوین آن چقدر طول کشید؟
نزدیک به 50ساعت مصاحبه در دست داشتم که پیاده کردن این مصاحبهها حدود یک سال طول کشید؛ چون رفاقت من با آقااسدالله دیرینه بود، برای نوشتن ریزهکاریها دقت زیادی به خرج میدادم، بعضی از خاطرات هم به سانسور کردن نیاز داشت، چراکه درغیراینصورت ممکن بود در محله فتنه بهپا شود! جریان از این قرار بود که آقااسدالله با چند جریان انحرافی در مسجد مقابله کرده بود.
از نکات جالبی که در طول سالهای رفاقت با آقااسدالله دیدید، چه بود؟
بعد از جریان فتنه88، با آقا اسدالله هماهنگ میشود که دیدار خصوصی با رهبری انجام شود. این دیدار بهدلیل تشکر مقاممعظمرهبری از آقااسدالله جهت نقش ارزندهای بود که در جریان فتنه داشت اما آقااسدالله این دیدار را قبول نمیکند و میگوید: «من سرباز آقا هستم و نمیخواهم حتی بهاندازه چند دقیقه وقت ایشان را بگیرم.»
این در حالی است که همه افرادی که پیرو ولایت هستند، آرزو دارند رهبر را ببینند!
عکس روی جلد کتاب مربوط به چه دورانی است؟
عکس دوران آموزشی جبهه است که در فیروزکوه بود و 13سال داشت.
آقااسدالله بر اثر جراحتهای حضور در دفاع مقدس به شهادت رسید؟
آقااسدالله در مدتی که در جبهه ایران بود، بر اثر شیمیایی شدن، پلکش میافتد و این موضوع تا لحظه شهادت مهمان او بود اما او در سوریه و در یکی از شبهای عملیات، بر اثر تیری که به سرش اصابت میکند، به شهادت رسید.
بازخورد خانواده شهید ابراهیمی بعد از خواندن کتاب چه بود؟
الحمدلله خیلی راضی بودند. برادران و خواهران شهید استقبال خیلی خوبی کردند. متاسفانه پدر آقااسدالله دو ماه بعد از چاپ کتاب فوت شد و دو هفته قبل از انتشار کتاب نیز خواهر آقااسدالله (همان خواهری که آقااسدالله کلیهاش را به او اهدا کرده بود) از دنیا رفت و نتوانست کتاب را بخواند.
کتاب «بهار، آخرین فصل» آخرین اثری است که از شما منتشر شد؟
هماکنون کتاب دیگری با نام موقت «آنا» نزد انتشارات حماسه یاران است که هنوز منتشر نشده و مراحل پیش از انتشار را طی میکند. امید دارم کتاب در تابستان سال جاری به چاپ برسد.
موضوع این اثر چیست؟
این کتاب درخصوص زندگی زهرا همایونی، مادران علی و امیر شاهآبادی است که قطعا شما تصاویر این دو شهید را در بسیاری از سایتها مشاهده کردید. این دو شهید قصههای بسیار عجیبی دارند.