همه منتظریم یک نفر اشتباه کند تا بعد هرکدام مان از تریبون شخصی ۱۰۰ تا ۱۰۰هزار نفری در استوری و رشتهتوئیتهای مختلف بالا و پایین مجرم را آباد کنیم. حتی اگر سکوت هم بکنیم، محکوم میشویم که چرا ساکت هستیم، چرا متروپل را ندیدیم، چرا قطار از ریل خارج شده را فریاد نزدیم. فرصت دفاع وجود ندارد. اینجا آشوب شده است. کلمات سلاح آدمهای خشمگینی شده است که هرکدام جایی نادیده گرفته شدهاند و اینجا میتوانند آن نادیدگی را بر سر کسی بکوبند. البته این همه ماجرا نیست. همه باور کردهایم که هر صفحهای، هر بلاگری ما را به چشم عدد نگاه میکند. ما فهمیدهایم از بیوتیها تا شکموها، هیچکدام دیگر تماشایشان لذت ندارد؛ نه رنگ لاک و نه مزه همبرگر دیگر فری بمان نمیدهد. ما حالا راحتتر با صفحهای که از همان اول رکوراست میگوید که میخواهد ترشی یا زیرپوش بفروشد، ارتباط برقرار میکنیم تا صفحهای که دمپایی را با پسزمینه تختجمشید یا کویر مصر و در دل یک قصه میخواهد به ما قالب کند.
ما عصبانی هستیم. حق هم داریم. دست بلاگرها برای مان رو شده است، اما این همه ماجرا نیست. عصبانیت ما به قضاوت و هشتگ یا فحش و کامنت تبدیل میشود، اما اینها همین خشم کامنتی و هشتگی میشود ایمپرشن و ایمپرشن یعنی عدد و عدد برای زمین بازی مجازی و آن شخصیت یعنی سود و دیدهشدن. این قاعده بازی است؛ حتی خشم ما برای آنها سود دارد. قاعده بدلشدن به عدد و فقدان روح است. نبود نقطه امن حالخوبکن، شرمندگی در بهاشتراکگذاشتن لحظات خوش، قضاوتکردن و فرصتی برای اعلام انزجار همه صفحات اینستاگرام و توئیتر را پر کرده است. این روزها ما با اینها عصبانیتر هستیم؛ چیزی که قرار بوده ما را به هم نزدیک کند و ما از زیر اعمال یک نگاه یکدست بیرون بکشد، به ابزاری برای تا گردن در خشم فرورفتن تبدیل شده است. باید نفسی تازه کنیم. باید بیخیال نوید محمدزاده و جبار کریم و گندزدن فلان بازیگر در جوکر و مافیا شویم. باید راه تازهای برای زیست مجازیمان بلد شویم.