بازی میان خیر و شر درون
در ابتدا که دیگران ایده صادق (پیمان مقدم) را جدی نمیگیرند، ما این بازی الاکلنگی را در درونشان میان خیر و شر شاهد هستیم اما به محض اینکه یک به یک به این فکر بهعنوان یگانه راه رهایی میاندیشند، خیلی زود در راه عملی کردنش با هم همراه میشوند، گویی اینبار نه بهشکل وظیفهای که هر روز باید انجام دهند که با تمام جان میخواهند کار هر روزی را پیش ببرند اما ماجرا به همینجا ختم نمیشود و در صحنههایی یک یا دو نفر به شکل واقعی یا دروغین مخالفت خودش را با بقیه ابراز میکنند و اینجاست که باز کفه خیر کمی جان میگیرد. در جایی صادق میگوید: «وقتی راهحلی نداریم با هم خوبیم اما وقتی یه راه پیدا میشه با هم بد میشیم». و این راهحل که شروع جدلهای شخصیتر آنها میشود درنهایت رفاقتشان را دچار اضمحلال میکند. به دیگر بیان، فردی مثل صادق که در ابتدا بهشکل لودهوار با دیگران همراه است و بهنوعی همرنگ جماعت میشود، حتی طرح همین رهایی جعلی را او پیریزی میکند، در چرخشی ظریف بدل به منفیترین کاراکتر نمایش میشود. گو اینکه تمام اینها نقشهای شوم بوده برای بیرون کردن کوروش از بازی و بعد سوال این است، قربانی بعدی کیست؟
اتفاقات نمایش مختومه (به نویسندگی مهدی زندیه) در دوران پیش از انقلاب و جنایات ساواک میگذرد. چهار مجرم که بهواسطه دستکاری در پروندهها توانستهاند بهطور مشروط آزاد شوند. آنها در آرزوی دیدن آفتابی که بهطور کاذب تصور میکنند مثل فعالیتهای دیگرشان دستیابی به آن هم آسان است، غروب فعلیشان را از دست میدهند. همین دوستی نصفه و نیمه را قمار میکنند و البته بازنده خودشان هستند. آنجا که یکی از شخصیتها میگوید: «ما هویت نداریم، اگر دست اینها رو بشه کتمان میکنند، این اتاق وجود خارجی ندارد». و چه سنگین است بیهویتیای که اینها از آن حرف میزنند و حتی روزها و شبهایشان را در سایه آن سپری میکنند.
گناه بودن یا نبودن یک جرم
بازمیگردیم به مبحث ابتدایی این مقاله، آنجا که بحث بر سر گناه بودن یک جرم در جایی و از دایره جرم خارج شدنش در اجتماعی دیگر است. دیالوگی میان سیامک (علیرضا ساوه درودی) که یک فرد تودهای بوده و کوروش (محمدرضا ایمانیان) که به جرم قتل محکوم است ردوبدل میشود، کوروش: «تو این کشور، همین کاری که کردی غیرقانونیه». سیامک: «آره مال من اینجا غیرقانونیه ولی مال تو همه جا جرمه». گویی اینان خودشان بهتر از هر فرد دیگری گناه را میشناسند اما آنقدر در منجلاب غرق شدهاند که توان تمییز بین خیر و شر را ندارند و در جایی دیگر که میان هفت سال زندان با حکم ابد تمایزی قائل نمیشوند، شدت فاجعه را نمایان میکند. در انتها وقتی مخاطب درمییابد در پیشداوری خود راه به اشتباه برده و منفیترین کاراکتر میان این چهار تن، صادق است که بهنوعی همواره در جهت رسیدن به خواستههایش از هیچ کاری ابا نمیکند و بهراحتی قادر است دیگران را کیش و مات کند و کوروش که بزرگترین قربانی این ماجراست در چشمبرهمزدنی از صحنه بیرون میرود، و حتی گفتن «دیشب خواب ننهام رو دیدم» هم نهتنها مرهمی برای دو نفر دیگر نیست که شاید این سوال مطرح شود که آیا واقعا چنین خوابی دیده؟ یا بازیای دیگر برای دو نفر باقیمانده در راه است؟ در همین صحنه سیامک و شاهین (فرزان اسدیان) هراسان از آینده خود ظاهر میشوند و اینکه صادق حتی در اینجا هم به تعهدات شوم خود پایبند است. این بازیای است که در دایره چهارنفره آنها در گردش است.
در باور تحلیلی نگارنده، نمایش مختومه با بازیهای واقعگرا و در صحنههایی آمیخته به استعاره و مجاز میخواهد این بعد «گناه» را بازنمایی کند. آنجا که در پس تصمیم اینان در متهم کردن دیگران به جرم ناکرده و چرخش بازی برای آزادی خود، دست به خودآزاری میزنند و در انتها خسته و بیرمق برجای میمانند، یا استفاده آنها از نور قرمز بهمثابه هشداری که این راه میتواند به کورهراهی ختم شود که نهتنها خورشیدی آن پشت منتظرشان نیست که شاید تاریکیای ابدی انتظارشان را میکشد. یا استفاده از تختهسیاه با آن گچهای کمجان و نوشتههای روی آن که گاه باری تراژیک (همچون نسبت دادن اتهاماتی دروغین به افراد یا حتی همسان دانستن محکومیت 7 و 10ساله با حبس ابد) و گاه حامل طنز و شوخی میشود (در جایی که صادق بنا به صحبتهای سه نفر دیگر روی تختهسیاه واژهها و تصاویر خندهآوری نقش میکند) اما یک چیز میان این چهار نفر و تمام آن پروندههای انباشته روی هم مشترک است، اینان قربانی گفتمان به دور از عدالتی هستند که ساواک یکی از ستونهای فاسد و چرکین آن است.