دو ،سه تاویل درمورد نام وجود دارد. من این اسم را انتخاب کردم زیرا بهلحاظ تم، این نمایش بسیار شبیه هملت شکسپیر است. شکسپیر استاد من در تئاتر است، همیشه آثارش را میخوانم و با من همراه است. به همین دلیل فکر کردم اگر قرار باشد هملت در زمانه امروز اجرا شود باید چنین اثری شود. براساس گفته چخوف که دیگر عصر قهرمانهای تراژیک گذشته است، اگر هملت قرار بود از دیدگاه من نوشته شود چنین نمایشی میشد.
این سومین نمایشی است که از شما میبینم، «آخرین انار دنیا» در تالار مولوی به روی صحنه رفت، «کمدی الهی» در تماشاخانه ایرانشهر اجرا شد و «هملت پشت کوهی» که در تئاتر شهر درحال اجراست.
فضای دو نمایش قبلی شما بهشدت غیررئال بود و به رئالیسم جادویی میمانست اما در این نمایش فراتر از واقعیت حرکت کرده و به سمت ناتورالیسم رفتهاید. چه شد که اینقدر فضای کاری خود را تغییر دادید؟
در دوره کرونا 6ماه روی نمایش دیگری تمرین کردیم ولی ایده نمایش «هملت پشت کوهی» ناگهان در یک تصویر پیدا شد و آنقدر سنگینی کرد که نمایش قبلی را کنار گذاشتم و کار روی این نمایش را شروع کردم. خود من نیز از تمرینات این نمایش شگفتزده شدم و در روزهای اول تمرین فهمیدم که میخواهم یک دنیای دیگر را تجربه کنم. خیلی خوشحالم که نمایش قبلیام را متوقف کردم و «هملت پشت کوهی» را روی صحنه آوردم.
تصویری که شما تحتتاثیرش سراغ «هملت پشت کوهی» رفتید چه بود؟
تصویری بود از پیرزنی که یک جوان او را در خانهاش به قتل رسانده و طلاهایش را میدزدد. من تنها همین تصویر را داشتم اما بعدتر که نمایشنامه شکل گرفت، با مادرم در این رابطه صحبت کردم. او به من گفت که 20 یا 30سال پیش در بندرعباس پیرزنی کشته شده و طلاهایش دزدیده شده بود. گویی این تصویر در ناخودآگاه من بود و به این شکل خودش را نشان داد.
شما نمایش را فراتر از رئال و در سبک ناتورالیسم به روی صحنه بردهاید. چرا خواستید این قدر جزئیات را موبهمو و دقیق بیان کنید تا نمایش با واقعیت هیچ فرقی نداشته باشد؟
تابهحال در این فضا کار نکرده بودم و تا قبل از این هم فکر نمیکردم هرگز بخواهم در این فضا کار کنم. این حرف به این معنی نیست که نتوانم در این فضا کار کنم، بلکه به معنی گرایش و علاقه من است. وقتی قرار شد یک خانواده را نشان دهیم، نباید چیزی جز حقیقت را در صحنه به نمایش میگذاشتیم و تنها این حقیقت بود که میتوانست تاثیرگذار باشد. به همین خاطر دوست داشتم حالا که بعد از سالها در این فضا کار میکنم، کاری واقعپذیر ارائه دهم که با واقعیت مو نزند. در تمرینات بسیار روی جزئیات بازیها، نمایشنامه و صحنه کار کردیم. از دوستان مترجم نیز شنیدهام که همین الان جنبشی در غرب راه افتاده به نام پستناتورالیسم. هنرمندان غربی نیز درحال رجعت به ناتورالیسم هستند ولی با یک نگاه تازهتر و ناخودآگاه این نمایش با این جریان همسو شد.
چرا تصمیم گرفتید بستر اتفاقات را در دهه60 بگذارید؟
فکر میکنم این دهه نسلی است که پرپر شده است. دهه60 دههای است که زندگی اجتماعی ما ایرانیها در آن بسیار پرفرازونشیب بود. بحران و تضارب آرا در خانوادهها به اوج خودش رسیده بود. درام حاصل تضادهاست. شاید اگر میخواستیم نمایش را در زمان فعلی نشان دهیم خانوادهای با این همه تنوع فکری نداشتیم. درحالحاضر خانوادهها یکدستتر شدهاند اما بحران اصلی جای دیگری است؛ بنابراین خود بستر دهه60 این امکان را به من میداد که یک درام پرکشش بسازم. در تئاتر ایران نمونههای انگشتشماری وجود دارد که با فضای رئالیستی و ناتورالیستی به دهه60 پرداخته باشد.
برای شخصیتپردازی در این نمایش از چه تکنیکی استفاده کردید؟
برای شخصیتها از آرکیتایپهای یونگی استفاده کردیم. خانم گاتا عابدی، بازیگر نقش برکه، هم تحصیلات و هم مطالعاتشان درمورد روانشناسی آرکیتایپهای یونگ است و در این زمینه بسیار به ما کمک کردند. برای شخصیت برکه در این نمایش یک سفر قهرمانی صورت میگیرد و او مراحل این سفر را طی میکند. درمورد شخصیتهای دیگر نیز هرکدام مابهازایی داشتند؛ مثلا یکی از شخصیتها آرکیتایپ پوزیدون است و دیگری آرکیتایپ هادس. سعی کردیم این آرکیتایپها را در شخصیتها جایگذاری کنیم تا مرتبط با کهنالگو باشند. به همین خاطر فکر میکنم مخاطبی که کار را میبیند این شخصیتها را میشناسد؛ مثلا در پایان یکی از اجراها، پسر جوانی نزد من آمد و گفت در کودکی روی همان بالش آبیرنگی که در صحنه حضور دارد میخوابیده. منظورم این است که مخاطب شخصیتها را میشناسد و برای هر کسی تکهای از نمایش آشناست. یاد جمله مولانا افتادم که میگوید حالا در این نمایش گویی هر کسی تکهای از آن آینه را برمیدارد. زندگی، نوستالژی و همذاتپنداری با درد مشترک آن دهه از طریق این نمایش به مخاطب منتقل میشود.
یکی از نقدهایی که به نمایش وارد شده حجم زیاد اتفاقات است. هر شخصیت قصهای دارد و رازهای زیادی در این نمایش افشا میشود. چرا خواستید این همه قصه را تنها در 90دقیقه بیان کنید؟
تئاتر اساسا عصاره زندگی است. مثالی از دکتر رفیعی در این رابطه شنیدم که میگفت اگر زندگی یک صندوق گوجهفرنگی باشد، تئاتر یک قوطی رب است. یعنی همین قدرفشرده است. تماشاگرانی که این حجم از اتفاق برایشان سنگینی میکند درواقع این حجم از تلخی است که اذیتشان میکند. آوار شدن این حجم از رویدادهای تلخ برای آنها سنگین است. ولی در نمایش و ساختار نمایشنامه همه اینها به شکلی حسابشده گنجانده شده است. ما برشی از زندگی یک خانواده را در این نمایش نشان میدهیم و آنچه برایمان مهم بود این بود که وحدت زمان برای
هر دو طرف یعنی ما و مخاطب وجود داشته باشد. مخاطب از روی ساعتی که بر دیوار صحنه وجود دارد میتواند زمان واقعی را ببیند؛ بنابراین اینجا جایی است که رازها رو میشود برگهای تازهای میافتد. درام همین است. شاید بعضی مخاطبان دوست داشته باشند که در کل یک نمایش، یکی از این رویدادها اتفاق بیفتد ولی من میخواستم وضعیت بحرانی درون یک خانواده را نشان دهم و این حجم اتفاقات به نظرم لازم و بجا بود.
نمایش علاوهبر تعدد اتفاقات از تعدد لهجه نیز بهره برده است. چرا این تعداد لهجه در یک خانواده بندری وجود دارد؟
بندرعباس هم مانند تهران، یک ایران کوچک است. این چیزی که در نمایش میبینم در بندرعباس یک اتفاق رایج محسوب میشود. در این خانواده پدر بندری است، مادر کرمانی که البته با لهجه سیرجانی حرف میزند، عروس شمالی، همسر جدید پدر یزدی است و یکی از پسرها نیز با گویش بندری حرف میزند زیرا بیشتر در کوچه و بازار حضور دارد. تحصیلکردههای خانواده نیز بیشتر فارسی حرف میزنند. این تنوع در یک خانواده بندری و در اجتماع بندرعباس کاملا رایج است. این موضوع اتفاقا به من برای اجرای آنچه در ذهن داشتم نیز کمک زیادی کرد. به لحاظ زیباییشناسی مخاطب با تنوع لهجه در این نمایش مواجه میشود و به لحاظ مفهومی نیز این تنوع لهجه میتواند خانواده را گسترش دهد.
بعد از این سراغ چه کاری خواهیدرفت؟ آیا در کارهای آینده تان نیز قرار است باز هم سراغ این شیوه برای اجرا بروید؟
فعلا نمی دانم. «هملت پشت کوهی» مانند یک شهاب آمد و فضای ذهنی مرا در برگرفت. نمی دانم بعد از این چه نمایشی را به چه شیوه ای کار خواهم کرد. ایده ای در ذهنم دارم که مکان اتفاقات در افغانستان است. این ایده در حد یک تصویر مبهم است و هنوز تا کامل شدن راه زیادی دارد. در حال حاضر نمایش
«هملت پشت کوهی» در حال اجراست و اینطور نیست که با تمام شدن اجراهای تئاترشهر این نمایش برای من تمام شود. این نمایش در استان های مختلف اجرا خواهد شد و بعد از آن اگر بخواهم سراغ کار دیگری بروم به غریزه ام اعتماد می کنم. غریزه خیلی قوی تر از خودآگاه است، چیزی است که نیاز روح و روان انسان و شاید یک نیاز پنهان مانده جامعه را نشان دهد.