سوار بر موتور تریل۲۵۰ شده بود و با تمام سرعت رو به جلو میراند. گردوخاک زیادی هم از پشت سر بر جای گذاشته بود. کمی زیگزاگ میرفت اما عملا فایدهای نداشت. یکیدرمیان خمپاره با سوتهایش به اطراف مینشست. سال61 با تمام فراز و فرود و عملیاتِ خوب و بدش گذشت. اسم عملیاتی را که به اهداف خود نرسیده بود، نمیگفتند شکست؛ اسمش را گذاشته بودند «عدم الفتح.» یعنی هرچند در ظاهر برای ما فتحی نداشت اما همچنان رزمندگان اسلام بر مقاومت و جهاد در برابر دشمن متجاوز و متکبر، همصدا و مصمم بودند. هرچند شرق و غرب عالم در برابر این ملت و این ایمان صفآرایی کرده بودند و همین نکته بود که همه را در راه جهاد مستحکم و امیدوار کرده بود.
احمد خودش را به مقر تیپ که حالا به لشکر ارتقا پیدا کرده بود، رساند. آقارحیم منتظرش بود و میخواست نکته مهمی را به او برساند. عملیات والفجر یک که درواقع، ادامه والفجر مقدماتی بود، تازه تمام شده بود. احمد که به قرارگاه تاکتیکی لشکر رسید، از راه بیسیم با آقارحیم صحبت کرد. آقارحیم از احمد خواست خودش را به اهواز برساند.
بعد از دو ساعتی، احمد روبهروی پایگاه گلف از ماشین پیاده شد و به داخل پایگاه منتظران شهادت رفت. جلسه مهمی برقرار بود. فرماندهان دیگری هم بودند؛
احمد هم بهعنوان فرمانده سپاه حدید حضور داشت. صحبت از طرحریزی جدیدی برای عملیات شده؛ اینکه باید لشکرها و یگانها برای چند ماهی، بار و بندیلشان را جمع کنند و به غرب کوچکشی کنند. عملیات جدید قرار بود در غرب انجام بگیرد. احمد سوالی پرسید: «برادر رحیم! موقعیت عملیات معلومه؟ تا انجام عملیات چقدر وقت داریم؟»
«انشاءالله موقعیت عملیات هم معلوم میشه. فعلا بچههای قرارگاه نجف درحال کار روی طرح عملیات هستن تا بحث اطلاعات تکمیل بشه. تیمهای چندتا از لشکرها و تیپهای شما هم برای کمک به بچههای اطلاعات قرارگاه باید بسیج بشن. اگه میشه، زودتر دستهبندی کنین و بفرستینشون برای منطقهای که با شما هماهنگ میشه.»
با هماهنگیهای انجامشده، دستههای اطلاعاتی وارد منطقه شدند. کارهای اطلاعاتی در این زمینه انجام شد. با همکاری پیشمرگان کرد مسلمان، عملیات والفجر۲ با هدف آزادسازی ارتفاعات منطقه و آزادسازی پادگان حاجعمران و منطقه سد دربندیخان عراق و شهر چومان مصطفی طراحی شد. در این ایام، به آموزش بسیجیها خیلی گیر میداد و میگفت: «ما بچهای رو که تا دیروز ور دل مادرش و لای پتو بوده، میخوایم بفرستیم جلوی توپ عراقیا. این باید آنقدر از کوهها بالا بره که پاش سفت بشه. آنقدر صدای شلیک و آتش بشنوه که ترسش بریزه. از کسی که لای پتو بوده، حالا میخوایم رزمنده بسازیم.» و همیشه بهصورت مخفی به خط سر میزد. آن روزها دانشگاه شهیدچمران در دست تیپ بود و از حاجآقا حسناتی خواست که با هم به بازدید خط بروند. احمد موتور را برداشت و با هم، بیخبر بهسمت خط رفتند. حاجآقا با لباس روحانیت، ترک موتور احمد نشسته بود. به پاسگاه زید و خط مربوط به آن سر زدند. همه جا نیروها مشغول کارهای روزمرهشان بودند. احمد بسیار متواضع بود. درددل میکرد و نکته میگفت، از اوضاع شهر و وضعیت پشتیبانی میگفت. در بعضی از عملیاتها مجروح و شهید زیاد داده بودند و او نگران عکسالعمل مردم بود.
میگفت: «بیشترین نگرانیام اینه که در یه عملیات، حدود 80شهید دادیم و دوباره باید اعزام نیرو بشه.» نگران بود مبادا مردم پس بزنند. حاجآقا هم روحیه میداد که مرکز آموزش ما دو برابر شده است. این حرف برای احمد بسیار آرامبخش و جالب بود.
اوج رشادتها در دوران دفاعمقدس معنا میشود
محمدحسین علیجانزاده، نویسنده کتاب «حاجاحمد» در گفتوگو با «صبحنو» در ابتدا صحبتهایش را با مقدمهای از شهید حاجاحمد کاظمی، فضای کتاب و اهمیت نوشتن کتاب شروع میکند و بعد به سوالات ما پاسخ میدهد: شهید احمد کاظمی از سرداران دوران دفاعمقدس است و اگر هم قرار بود این کتاب نوشته شود، باید در دوران دفاعمقدس نوشته میشد؛ یعنی در زمره خاطرات فرماندهان شهید دفاعمقدس. ما چیزی را که در این کتاب مورد مطالعه قرار دادیم، از اول دوران کودکی است تا زمان مبارزات انقلاب، دوره لبنان و کردستان، دفاعمقدس، بعد از جنگ، دوران فرماندهی بعد از جنگ (که مقاطع مختلفی دارد، مانند فرماندهی قرارگاه حمزه) و شهادت. سراسر زندگی شهدا برای ما الگو است اما اوج آن در دوران دفاعمقدس است و به همین دلیل است که بخش اعظمی از کتاب که حدود 60درصد آن را شامل میشود، در دوره دفاعمقدس میگذرد.
دلیل خاصی وجود داشت که بین فرماندهان شهید، به روایت زندگینامه شهید احمد کاظمی پرداختید؟
ما فرماندهان شاخص زیاد داشتیم اما اولا اینکه راجعبه فرماندهان همرده شهیدکاظمی زیاد کار شده است؛ چراکه میتوان گفت شهیدکاظمی یکی از فرماندهان قدر دفاعمقدس مثل شهیدهمت، شهیدمتوسلیان، شهیدخرازی و شهیدباکری که در دوره دفاعمقدس شهید شدند، بود. دوم اینکه شهیدکاظمی با عناوین شهیدخطشکن، حماسهآفرین خرمشهر و فاتح خرمشهر شناخته شده است؛ زیرا اولین فرماندهای که خردادماه وارد خرمشهر شد، شهیدکاظمی بود و بعد از ایشان شهیدحسین خرازی و دیگر فرماندهان وارد شدند. همانجا هنگامی که شهیدکاظمی با بیسیم مکالمه میکند، میگوید: «خرمشهر را خدا آزاد کرد» و این جمله برای اولینبار از زبان شهیدکاظمی جاری شد و بعدها امام(ره) نیز همین جمله را تکرار کرد. شهید احمد کاظمی هیچوقت ادعا نکرد که اولین نفری بوده که وارد خرمشهر شده یا اولینبار او بود که جمله «خرمشهر را خدا آزاد کرد» را گفته؛ چون امام(ره) را از خودش بالاتر میدانست و همواره به او احترام میگذاشت و هیچوقت نگفت که من حرف امام را زدم یا امام حرف من را زدند. وقتی سالها بعد از شهادت حاجاحمد، مکالمات بیسیم منتشر شد و در فضای مجازی هم پخش شد، میگوید: «من بهعنوان اولین فرمانده وارد خرمشهر شدم.» فردی که آنطرف بیسیم نشسته، باور نمیکند و چند بار سوال میکند: «کجایی؟»، شهیدکاظمی تکرار میکند: «وارد خرمشهر شدم».
درواقع ویژگی «فاتح خرمشهر» بودن شهید حاجاحمد کاظمی، بزرگترین دلیل من برای پراختن به این شهید والامقام بود؛ چراکه آزادسازی خرمشهر در هشتسال دفاعمقدس و تاریخ انقلاب اسلامی، بهعنوان یک نماد قدرت است، همانطور که جنگ ویتنام برای آمریکاییها یک نماد است. شهیدکاظمی بهعنوان قهرمان فاتح شهر خرمشهر به حساب میآید، که جای خالی روایت کردن از او محسوس یود.
کتابهای زیادی درمورد شهید کاظمی وجود دارد، شما چه حرف جدیدی در کتاب «حاج احمد» زدید؟
بعد از جنگ، خاطرات زیادی از حاج احمد منتقل شد و در قالب کتابهای مختلف به چاپ رسید. هرچند این مطالب هم بسیار ارزشمند است اما متاسفانه بخش اعظمی از محتوای همگی کارها تکرار مکررات است که در کتابهای مختلف با پرداخت و سبک متفاوت به چاپ رسیده و تولید مطلب جدید دیده نمیشود. همین موضوع انگیزهای شد تا ما سراغ روایات جدید و دستنخورده از حاج احمد کاظمی برویم. شکر خدا 70درصد کتاب «حاجاحمد» مطالب جدید است و در این کتاب مصاحبههایی وجود دارد که در کتابهای دیگر دیده نمیشود.
با توجه به فراگیر بودن روایت در مقاطع مختلف زندگی شهیدکاظمی، با چند راوی صحبت کردید؟
ما برای روایت دوران کودکی شهیدکاظمی به خانواده یعنی به خواهران و برادران، برای دوران نوجوانی و جنگ به همکلاسیها و همرزمان، برای دوره ورود به لبنان و دوره چریکی و آموزش در سوریه که در پادگان حموریه بود، به همدورهایها در دوران چریکی مراجعه کردیم. تقریبا با 70 الی 80راوی صحبت شد.
شنیدن روایت راویان و نگارش کتاب چه مدت زمان برد؟
کار از سال1395 شروع شد و مصاحبههایی را که انجام میشد در حین کار پیاده میکردم. نزدیک به 150ساعت مصاحبه داشتم که از بین این 150ساعت بهصورت دستچین، مطالب خوب را استخراج میکردم. یعنی درواقع اگر بنا بود کل مصاحبهها پیاده شود، حجم کتاب سهبرابر چیزی میشد که الان است. ما سعی کردیم مطالب مشابه و مواردی را که از اهمیت کمتری برخوردار است حذف کنیم؛ چراکه بسیاری از خاطرات شخصی افراد بیان شده بود که ما از روایت کردن آنها صرفنظر کردیم. قصد من روایت زندگی حاجاحمد و امکان پرداختن به بسیاری از مطالبی که عنوان شده بود، نداشتم. حتی از بیان کردن سخنرانیهای حاجاحمد که در عملیاتهای مختلف انجام شد هم چشمپوشی شد؛ چراکه شاید هر سخنرانی نیمساعته، چیزی بالغ بر 10صفحه از کتاب را شامل میشد.
آموزشهای چریکی سوریه را چگونه روایت کردید که از لحاظ امنیتی مشکلی به وجود نیاید؟
مساله سوریه، مساله امروز نیست؛ به عبارتی این روایات، روایات سوخته است. اگر آموزشها مربوط به آموزشهای چند سال اخیر در سوریه بود، بهلحاظ امنیتی مشکل داشت اما روایت 40سال پیش به هیچ عنوان حائز اهمیت نیست، چون هم از حساسیت موضوع کاسته شده و هم بهحدی خاطرات آن دوران روایت شده که موضوع بکری به حساب نمیآید که از لحاظ امنیتی بخواهد مشکلی ایجاد کند. این موارد مطرح شده، چیزهایی نیست که برای مورخان و تاریخشناسان مسالهای حساسیتزا و درجهیک باشد.
سوار بر موتور تریل۲۵۰ شده بود و با تمام سرعت رو به جلو میراند. گردوخاک زیادی هم از پشت سر بر جای گذاشته بود. کمی زیگزاگ میرفت اما عملا فایدهای نداشت. یکیدرمیان خمپاره با سوتهایش به اطراف مینشست