شبها اما بهدلیل قد و قواره بلندقامتش در نقش بادیگارد برای همراهی ثروتمندان در مهمانی، خرید و... ظاهر میشود. او مدتی در زندان بوده و در این مدت زن و بچهاش ناپدید شدهاند. صمد پیشبینی میکند آنها از ایران خارج شده و دربهدر دنبال این است که کجا رفتهاند.
شخصیتهایی تاریک و موقعیتهایی پیچیده
داستان فیلم جدید است. نمیتوان گفت تمام داستان، اما بخشی از داستان فیلم جدید است و نشان از تحقیقات فیلمساز دراینباره میدهد که خود نویسنده کار است. گروهی پیدا شدهاند که کارشان دیه گرفتن است. این حرف را زیاد دیدهایم و شاید نمونه این دیه گرفتن و تصادفهای از پیش طراحیشده را در میان دوست و آشنا دیده باشیم که «طرف کارش این بود! من راه خودم را میرفتم که یکباره پرید جلوی ماشین.» اما نمیدانیم در پشت پرده این اتفاقات و این جلوی ماشین پریدنها چه چیزی وجود دارد؟ چه میشود که آدمی خود را جلوی ماشین میاندازد و به همان اندازهای که برایش برنامهریزی کرده است دیه میگیرد؟ فیلم بهدرستی نشان میدهد که این افراد از قبل خود را برای دیه گرفتن ساختهاند. یعنی چه؟
در یکی از صحنههای تلخ فیلم، اسد مردی را که حق آنها را در تصادف پیچانده،
گیر آورده و میخواهد تصادفی جدید برایش برنامهریزی کند. مرد را به مطب زیرزمینی دکتری میبرند که بلد است دستوپا را چنان خوب بشکند که گویی فرد از زیر ماشین بیرون کشیده شده. اسد بهتلافی رفتار مرد، از دکتر میخواهد چند تا از دندهها و دست و پای مرد را بشکند. دکتر نیز همین کار را میکند. شاید شنیدن صدای شکسته شدن استخوانهای یک آدم زیر دست دکتری که وظیفهاش درمان کردن است، راحت نباشد و بیننده را دچار آشوب کند.
اسد؛ او که جان میگیرد و جان نگه میدارد
فیلم هنوز موقعیتهای جدید دیگری نیز دارد. یکی از این موقعیتها نشان دادن روی دیگری از زندگی افراد مرفه است که گاه از سر تفنن و گاه از سر ترس تصمیم میگیرند برای خود بادیگارد داشته باشند. باز هم دیدهایم که فلان بازیگر با چند بادیگارد به فلان جشنوارهای رفته یا چند بادیگارد خوانندهای را همراهی کرده است. برایمان سوال پیش آمده که چطور کسی که زیاد در خطر نیست میتواند بادیگارد داشته باشد و اصلا بادیگارد را چطور میتوان پیدا کرد؟ مگر نباید او را برای مدتی استخدام کرد؟
جواب این سوال نیز در فیلم مشخص میشود. بادیگاردها کرایه داده میشوند، آن هم برای چند ساعت. یک نفر برای رفتن به مهمانی بادیگارد میگیرد تا شاید خودش را مهم نشان دهد و یکی از ترس اینکه شاید در معرض خطر قرار داشته باشد بادیگارد میگیرد تا راحت خرید کند. این دو موقعیت را میتوان ازجمله موقعیتهای جدیدی دانست که در این فیلم دیده میشوند. زندگی دوگانه اسد در نقش کسی که از جانی محافظت میکند و همینطور کسی که جانی را بهراحتی میگیرد از او شخصیتی مرموز، ساکت و خشن ساخته است. مردی که در عین خشونتش دلش میخواهد زن و بچهاش را پیدا کند و برای بچهای که از او دور شده لحظهشماری میکند. اسد شخصیتی چندبعدی است و بهخوبی به همه این ابعاد در فیلم پرداخته شده اما رابطهای که در ادامه شرح خواهیم داد در قامت این شخصیت نمیگنجد و همین موضوع حفرهای را در شخصیتپردازی این آدم به وجود میآورد.
سبزواری؛ رییس پنهان
سبزواری دست راست اسد است، در ظاهر زیردست اوست و از او حرفشنوی دارد، رفتار خشن اسد را تعدیل میکند و گاه آتش در خاکستر خشم او میریزد. این شخصیت با بازی خوب مجید صالحی، فردی آبزیرکاه و خائن را به تصویر میکشد که گویا دلش میخواهد جای اسد را بگیرد و خودش شخصیت اصلی میدان باشد. اوست که زن و بچه اسد را فراری داده، برای اسد زن صیغهای جور کرده، خشم اسد را کنترل میکند و در تمام شرایط نشان میدهد که میخواهد جای اسد باشد و تا پایان قصه مخاطب را بهخوبی بهغلط میاندازد. او نهتنها نمیخواهد جای اسد باشد، بلکه اوست که اسد را برای ریاست این تیم انتخاب کرده است. قامت کوتاه او مناسب رییس تیمی خلافکار بودن نیست اما در تمام موقعیتها این اوست که همهچیز را جلو میبرد، برنامهها را میچیند و مهرهها را حرکت میدهد. اوست که زندگی اسد را به شکلی که دلش میخواسته ساخته و با وجودی که میبیند دوستش از نبودن زن و بچهاش رنج میکشد ،نم پس نمیدهد که آنها را کجا فرستاده است. سبزواری خود را پشت قامت اسد پنهان کرده و به او تلقین کرده که رییس است، درصورتیکه نیست و زمانی که اسد خلاف میل او حرکت میکند بهراحتی او را از سر راه برمیدارد. سبزواری رییس پنهان این تیم است، بیآنکه کسی از آن مطلع باشد و بهراحتی اسد را با غولپیکر دیگری جایگزین میکند، بزرگش میکند تا رییس جدید خودش را باور کند و هر جا لازم دانست او را نیز پایین خواهد کشید.
لیلای بیقصه و غصه
برای پرده برداشتن از این تجارت پرسود و البته نشان دادن بعد عاطفی شخصیت اسد، نویسنده از مددکاری به نام لیلا استفاده کرده است. لیلا، مددکاری است که بهواسطه زنی حامله که قرار بود در تصادف بچهاش سقط شود و دیه بگیرد با گروه آشنا شده است. زن باردار (فرزانه سهیلی) وقتی جنینش در تصادف سقط نمیشود از جانب اسد و گروهش تهدید میشود که اگر این کار را خودش انجام ندهد و پول دیه را نگیرد، باید به این گروه خسارت واردشده را پرداخت کند.زن فردی مذهبی است و از عاقبت این کار میترسد و این شروع ماجرای فیلم است.
لیلا زنی است که درگیر این پرونده شده و همانطور که نویسنده بهواسطه حضور او سری به این تجارت پرسود زده، باعث ضعیف شدن شخصیت اسد نیز شده است. لیلا سررشته اتصال مخاطب به جریان قصه است؛ زنی مددکار که میخواهد به این زن باردار کمک کند و پی به ماجراهایی عجیب برده است اما این زن زیادی جسور است و جسارتش تنها به این دلیل است که نویسنده میخواهد بهنوعی بهواسطه حضور او، اسد را نرم و آرام کند. لیلا کلیشهای از یک مددکار اجتماعی است، زنی از طبقه بالا که میخواهد به طریقی خود را به اتفاقی در طبقه پایین وصل کند و دلیل درگیر شدن بیشازحد او با این پرونده حس همذاتپنداریاش با زن باردار است. او نیز فرزندی سقط کرده، پسازآن دیگر باردار نشده و شوهرش ترکش کرده است و همین داستان کلیشهای او را به پروندهای با این حد از خشونت و ترسناکی وصل میکند اما دلیل لیلا برای ورود به این ماجرای خطرناک کافی نیست.
اسد کسی است که دلش برای فرزندش لکزده ولی حاضر نیست از جنین زن بگذرد اما لیلا به این آدم با تمام خشونتش اعتماد میکند و میگذارد همراهیاش کند. او به طریقی پی به تمام جزئیات زندگی اسد میبرد و از طریق افشای این اطلاعات با او ارتباط میگیرد و این ارتباط به نظر منطقی نمیرسد.
وقتی منطق ضعیف میشود
فیلم از جایی دچار مشکل میشود که لیلا بیخود و بیجهت، زیادی کنجکاو، زیادی مهربان و زیادی سمج است. او به محل کار اسد زنگ میزند و درخواست بادیگارد میکند اما این اطلاعات را از کجا آورده است؟ مشخص نمیشود. او میداند که زن و بچه اسد او را ترک کردهاند اما از کجا میداند؟ باز هم مشخص نمیشود. لیلا اطلاعاتی از اسد دارد که بیننده در طول یکساعتونیم زمان فیلم به دست آورده است اما هیچ معلوم نمیشود این مددکار سمج چرا و چطور به این اطلاعات رسیده. چرا اینقدر به اسد اعتماد میکند و او را به خانهاش راه میدهد؟ چرا زنی با این ویژگیها فکر جانش نیست؟ این جانبرکفی برای حرکت در راه هدفی والا به شخصیت لیلا نمیآید و به اسد نیز با شخصیتپردازی که از او دیدهایم نمیخورد که اینقدر راحت به کسی اعتماد کند و تمام آنچه در گاوصندوق دارد به لیلا بسپارد تا به بچهاش برساند و مهمتر از همه سبزواری که اینقدر راحت زن صیغهای اسد را از سر راه برمیدارد، نسبتبه تمام این اتفاقات بیتفاوت باشد. سبزواری اسد را از سر راه برمیدارد اما لیلا بااینهمه اطلاعات راحت زندگیاش را میکند!
«صحنهزنی» فیلمی متفاوت است، مشخص است که در نگارشش تحقیقات زیادی شده و قصهپردازی خوبی انجام شده است اما برخی ارتباطات فیلم که منطق لازم را پشت خود ندارند باعث میشود که مخاطب لذتی تمام و کمال از دیدن این فیلم تلخ نبرد. برخی قصهها و شخصیتها در این فیلم آنقدر که باید به هم خوب و محکم چفتوبست نشدهاند ولی با وجود تمام اینها فیلم را میتوان اثری تاثیرگذار و متفاوت دانست که پرده از تجارتی پرسود و دردی اجتماعی برمیدارد.