یا علی باز از خدا دستی به همراه بسیج
جاودان کن در جهان این جلوه
و جاه بسیج
یا علی خون حسینت کی رود از یادها
گو ببیند زینب این غوغای
خونخواه بسیج
تا علمدارش گشاید بال شاهین علم
می دهد فرمان حسینت کو بود
شاه بسیج
اشک و خون می بارد از آفاق آذربایجان
خود به مژگان رفت آذربایجان را بسیج
میزداید دود آه خیمههای سوخته
خیمه و خرگاه زد در کربلا آه بسیج
کوردل بودند اهل کوفه و بیعتشکن
قوم سلمان است این قوم دلآگاه بسیج
غرش ای شیر خدا ببر و پلنگ خفته را
تا شود صدامیان خرگوش و روباه بسیج
لشکر اسلام شد چون سیل و طوفان
در خروش
کفر اگر خود کوه باشد میشود کاه بسیج
روز کین و انتقام است از گروه حرمله
چند باشد داغ اصغر زجر جانکاه بسیج
رهبر از نصر من الله داد فرمان جهاد
تا رسد فتح قریب از نصرتالله بسیج
صدهزار از «بیستمیلیون» رهسپار جبهههاست
تا بیفتد خرمگس در دام جولاه بسیج
رغبت و شوق شهادت خرمنی
انباشته است
حاش لله نیست یک جو، هرگز اکراه بسیج
کربلا تشنه است و بر سقای خود
چشم انتظار
طلعت ماه بنیهاشم بود ماه بسیج
با شعار یا محمد شیعه و سنی یکیست
نیست جز قرآن و حق ذکری
در افواه بسیج
این سفر با «فتح پایان» بازمیگردد سپاه
میدهد پایان به فتح گاه و بیگاه بسیج
سر به درگاه خدا میساید این جهد
و جهاد
(شهریارا) تا بسایی سر به درگاه بسیج
اکبر پورآقا
مبدأ سیری بهسوی آسمان باشد بسیج
مقصد و دیری برای بیدلان باشد بسیج
گشته طوبای رشادت، سایهدار کربلا
منبع خیری برای همرهان باشد بسیج
با ولایت تا سعادت با شجاعت در رهاند
معبد جانبرکفان این جهان باشد بسیج
هم دیانت، هم بصیرت، هم بلاغت حاصلش
مهبط النوری برای سالکان باشد بسیج
امیر عاملی
دل می سپرد جانب دلدار و مینوشت
روی شقایقی که مرید امام بود
فهمیده بود پیچوخم راه عشق را
کم سن و سال، لیک به عرفان تمام بود
نه در پی مقام و نه پست و نه منصبی
ایثار مینمود دل و جان خویش را
چون کوه استوار، زمان هجوم خصم
تنها توقعش که بماند رضا، خدا
از هرچه غیر حضرت حق خوب میگذشت
دلبسته خدای جهان بود و پیر خویش
چون سر فرونبرده بهجز نزد کردگار
او بود هرکجا و همه دم امیر خویش
نامش سوال کردم و گفتم: که ای؟ بزرگ
فرمود: ای که گفتهای این بنده کیستم؟
سرباز پاکباز ولایت تمام عمر
یعنی اگر خدا بپذیرد بسیجیام
سیدجعفر بدیعی خیرآبادی
بسیجی سرفراز هر دو عالم
نباشد هر بسیجی راز کم غم
بسیجی مایه امیدواریست
نشستن بر تن او همچو خاریست
بسیجی روح روحالله دارد
کنون او قلب حزبالله دارد
بسیجی خانه و ماوا ندارد
همو که از عدو پروا ندارد
بسیجی مایه امیدواریست
به نزدش خصم دوران همچو خاریست
بسیجی میکند خار از سر راه
نظر بر خار دارد او بهاکراه
بسیجی شیر میدان نبرد است
ببین با دشمن این شرزه چه کرده است
بسیجی افتخار عالمین است
بسیجی رهبرش پیر خمین است
بسیجی رادمرد افتخار است
همو که مرد جنگ و کارزار است
بسیجی شیر روز و شب به راز است
سر سجاده گل در نماز است
تن مرد بسیجی چاکچاک است
دلش آیینه و چون آب پاک است
بسیجی را به دل معراج عشق است
درون سینهاش امواج عشق است
بسیجی عشق را آواز دارد
بسیجی سینهای پر راز دارد
بسیجی آن عقاب تیزپرواز
که در میدان تیر آید به پرواز
بسیجی را به دل بیم از تفنگ نیست
چراکه با شهیدان بوده دمساز
دمادم هر بسیجی در نبرد است
فقط او را سعادت یک کمند است
بسیجی را سعادت عشق مولاست
کمند یک بسیجی اذن مولاست
دمادم هر بسیجی موج دارد
به امر رهبری او اوج دارد
بسیجی را تموج سرسری نیست
به اوج موج ذکرش جز علی نیست
بسیجی اهل تدبیر است و تقوا
تدبر دشمنان را کرده رسوا
تفکر را بسیجی اصل کرده
بدینسان خود به آقا وصل کرده
بسیجی ماندنم آداب دارد
اگر ماندیم صوابی ناب دارد
صوابش را امامی کرده امضاء
که فرمانش هزاران قاب دارد
بسیجی مدرسش القاب عشق است
همو که رهبرش ارباب عشق است
صفات دیگری دارد بسیجی
ز وصفش عاجز است اینک بدیعی