باهوش، بااستعداد و بازیگوش
احترامی در سال1320 در شرق تهران به دنیا آمد. او از کودکی هوش، استعداد، حافظه و ذوق ادبی خاصی داشت اما بسیار بازیگوش بود بهنحویکه به گفته خودش، نمره اخلاق کلاس چهارم ابتداییاش 3 شد اما درعینحال همیشه شاگرد اول بود. کودکی و نوجوانی منوچهر در بحبوحه جنگجهانی دوم و التهابات سیاسی منجر به 28مرداد سال32 گذشت و او با حافظه خارقالعادهای که داشت، خاطرات بسیاری از چشم یک کودک تهرانی از ماجراهای آن دوران داشت. ازجمله نقل میکرد که چگونه مردم صبحگاه در حضور نیروهای امنیتی در میدان شاه (قیام) علیه شاه تظاهرات میکردند و بناگاه در بعدازظهر همان روز با وقوع کودتا تارومار شدند.
او از نوجوانی کار میکرد و علاقه شدیدی به ورزش داشت و در هشتسالگی بهواسطه هدیه یکی از آشنایان با غزلیات سعدی آشنا شد، اولین شعرش را سرود و از آن به بعد با علاقه فراوان شروع به سرودن شعر و نوشتن قطعات ادبی و قصه و حتی رمان کرد! کارهایی که هرچند کودکانه و بااشکال بودند اما بهسرعت بهتر و بهتر میشدند. او در سال1337 نخستین کار فکاهیاش را برای مجله توفیق فرستاد، در همین سال به توفیق دعوت شد و به عضویت تحریریه آن درآمد. پس از دیپلم به پیشنهاد برادران توفیق بهطور تماموقت در اداره روزنامه توفیق بهعنوان وردست سردبیر به کار پرداخت.
اشعاری که بخشی از فرهنگ مردم شدند
احترامی به موازات طنزنویسی، روی فولکلور و ادبیات کودک هم کار میکرد و بعدها با سرودن اشعاری چون «حسنی نگو یه دستهگل» و «گربه من نازنازیه» روی بسیاری از کودکان دهه60 تاثیر گذاشت. او از معدود روزنامهنگاران و طنزنویسان سیاسی-اجتماعی است که پیش و پس از انقلاب و در همه دولتها سر به سلامت برد. در دهه60 با نام مستعار پورنگ، اشعاری برای کودکان سرود که نهتنها بسیار مشهور شدند، بلکه بعضی از آنها امروزه در فرهنگ مردم جای گرفتهاند. اشعار معروف «حسنی»، «حسنی نگو یه دستهگل» و «حسنی ما یه بره داشت» و نیز «دزده و مرغ فلفلی» ازجمله مشهورترین این آثار هستند که تاکنون میلیونها نسخه از آنان به فروش رفته است. او پس از راهاندازی مجله گلآقا در سال1369 ازسوی کیومرث صابریفومنی، به آن پیوست و تا 18سال بعد، یعنی هنگام مرگش به آن وفادار ماند.
در ادامه یکی از اشعار احترامی را میخوانیم که نهتنها شعری کودکانه و طنز است که بار آموزشی هم دارد؛ شعری که برای کودکان دهه60 خاطرهانگیز است و شاید برای کودکان امروز هم جذاب به نظر برسد.
توی ده شلمرود؛ حسنی تک و تنها بود
حسنی نگو بلا بگو! تنبل تنبلا بگو
موی بلند، روی سیاه؛ ناخن دراز… واه واه واه
نه فلفلی، نه قلقلی؛ نه مرغ زرد کاکلی
هیچکس باهاش رفیق نبود
تنها روی سهپایه نشسته بود تو سایه
باباش میگفت: حسنی میای بریم حموم؟
نه نمیام! نه نمیام
سرتو میخوای اصلاح کنی؟
نه نمیخوام! نه نمیخوام
کرهالاغ کدخدا؛ یورتمه میرفت تو کوچهها
الاغه چرا یورتمه میری؟ دارم میرم بار بیارم
دیرم شده عجله دارم
الاغ خوب نازنین؛ سردرهوا سم بر زمین
یالت بلند و پرمو… دمت مثال جارو
یهکمی به من سواری میدی؟ نه که نمیدم!
چرا نمیدی؟
واسه اینکه من تمیزم… پیش همه عزیزم؛
اما تو چی؟
موی بلند، روی سیاه؛ ناخن دراز… واه واه واه
غازه پرید تو استخر! تو اردکی یا غازی؟
من غاز خوشزبانم
میای بریم به بازی؟
نه جانم
چرا نمیای؟
واسه اینکه من صبح تا غروب میون آب کنار جو مشغول کار و شستوشو
اما تو چی؟ موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز… واه واه واه
در واشد و یه جوجه؛ دوید و اومد تو کوچه
جیکجیک زنان گردشکنان؛ اومد و اومد پیش حسنی
جوجه کوچولو کوچول موچولو! میای با من بازی کنی؟
قدقدقدا! قدقدقدا! برو خونهتون
تو رو بخدا
جوجه ریزهمیزه… ببین چقدر تمیزه
اما تو چی؟ موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز… واه واه واه
حسنی با چشم گریون؛ پا شد و اومد تو میدون
آی فلفلی؟ آی قلقلی؟ میاین با من بازی کنین؟
نه که نمیایم! نه که نمیایم
چرا نمیاین؟
من و داداشم و بابام و عموم؛ هفتهای دوبار میریم حموم
اما تو چی؟ موی بلند، روی سیاه، ناخن دراز… واه واه واه
حسنی میای بریم حموم؟ میام! میام
سرتو میخوای اصلاح کنی؟ میخوام! میخوام
حسنی نگو یه دستهگل! تر و تمیز و تپلمپل
الاغ و خروس جوجه و غاز و ببعی با فلفلی با قلقلی با مرغ زرد کاکلی
حلقه زدن دور حسن
الاغه میگفت: کاری اگر نداری بریم
الاغ سواری
خروسه میگفت:
قوقولی قوقو! قوقولی قوقو! هرچی میخوای فوری بگو
مرغه میگفت: حسنی برو تو کوچه؛ بازی بکن با جوجه
غازه میگفت: حسنی بیا با هم دیگه بریم شنا
توی ده شلمرود؛ حسنی دیگه تنها نبود
احترامی به موازات طنزنویسی، روی فولکلور و ادبیات کودک هم کار میکرد و بعدها با سرودن اشعاری چون «حسنی نگو
یه دستهگل» و «گربه من نازنازیه» روی بسیاری از کودکان دهه60 تاثیر گذاشت