سیدهاشم وفایی
بابا سلام بر بدن بیسرت كنم؟
یا آنكه گریه بر سر بیپیكرت كنم؟
بگذار تا كه چهره گذارم به خاك تو
آنگه سلام بر بدن بیسرت كنم
وقتی نظر به شعله خورشید میکنم
یاد از شرار جان و دل و حنجرهات كنم
خون میشود دلم ز تن پارهپارهاش
هرگه نظر به قبر علیاكبرت كنم
همرنگ خون دست ز پیكر فتادهاش
اشكی نثار تربت آبآورت كنم
چشمم فتاده است به شط فرات و باز
گریه به یاد لعل لب اصغرت كنم
از آن شبی كه خواهر من از نفس فتاد
هر شب فغان ز هجر رخ دخترت كنم
بابا چه گویمت چه كشیده است عمهام!
بگذار نالهها به دل خواهرت كنم
بابا سرم، تنم، جگرم درد میکند
گر خون دل روانه به خاک ترت كنم
پیدا كند مقام «وفائی» به روز حشر
وقتی كه التفات به نوحهگرت كنم
محسن عربخالقی
پریدهام به هوایت پریدنی که مپرس
رسیدهام سر خاکت، رسیدنی که مپرس
اگرچه خم شدم اما کشید شانه من
به دوش بار غمت را کشیدنی که مپرس
نفس بریدهبریدم امان دشمن را
به ذوالفقار حجابم، بریدنی که مپرس
به طعم کعب نی و سنگ و تازیانهشان
چشیدهام غم غربت چشیدنی که مپرس
غروب بود و رمیدند بچهآهوها
ز چنگ گله گرگان، رمیدنی که مپرس
مپرس از چه نماز نشسته میخوانم
شکسته خسته دویدم، دویدنی که مپرس
نه اینکه دیده فقط دید، آنچه کس نشنید
شنیدم آنچه نباید، شنیدنی که مپرس
قاسم نعمتی
پاشو پاشو برادر مسافرت رسیده
بعد تو خواهر تو یه روز خوش ندیده
میخوام پیشت بمونم روضه برات بخونم
حسرت گریه کردن رو قلب ما گذاشتن
خواستم عزا بگیرم برای تو نذاشتن
حالا عزا میگیرم خودم برات میمیرم
با گریه روی قبرت آب فرات میپاشم
رمق نداره زانوم نمیتونم که پا شم
جونم رسیده بر لب برس به داد زینب
کسی وصالی مثل وصال ما ندیده
بیاد یه قد خمیده دیدن سر بریده
یادته تا رسیدم حنجرت و بوسیدم
مگو که با خجالت خواهر چرا مینالی؟
شد گریه کردن آزاد جای رقیه خالی
من چارهای نداشتم بچه تو جا گذاشتم
مجید لشکری
یک اربعین به نیزه سر یار دیدهام
یک اربعین چو شمع به پایت چکیدهام
یک اربعین به ضربه شلاق ساربان
بر روی خارهای مغیلان دویدهام
یک اربعین تمام تنم درد میکند
با ضرب تازیانه ز جایم پریدهام
یک اربعین رقیه تو مرد از غمت
اکنون بدون او به کنارت رسیدهام
یک اربعین به شام و به کوفه حماسهها
با خطبههای حیدریام آفریدهام
یک اربعین به چوبه محمل سرم شکست
همچون پدر ببین تو، جبین دریدهام
یک اربعین کنار عدو، وای وای وای
بس جور طعنههای فراوان کشیدهام
یک اربعین به ضربه سیلی ببین حسین
روی کبود و قامت از غم خمیدهام
محمد میلانی
اربعین آمد و رفتند همه اما من
مانده از آنهمه دیوانه فقط تنها من
هیاتیها همگی راضی قسمت بودند
هیاتیها همگی اهل رضا حتی من
لوح تقدیر برای رفقا ویزا بود
همگی لایق دیدار شدند الا من
دلخوشم باز به تکرار همین جمله تلخ
نوبتی باشد اگر نوبت فردا با من
دوستم خندهکنان گفت به من با طعنه
چه تفاوت تو بیایی به زیارت یا من
جسمم اینجاست ولی روح و روانم آنجا
چقدر فاصله انداخته از من تا من
حسرت و بغض گلوگیر و امیدی بر آب
گریه من، هروله من، نامه بیامضا من
باشد آقا گلهای نیست که تنها شدهام
نوکر بیسراپاتان شدهام هرجا من
گرم این شعر که بودم دم گوشم گفتند
مشکلت حل شده گفتم آقا… آقا من