داستان زندگی دادار مانند بسیاری از مردم ساده است. او در گفتوگو با «صبح نو»، درباره دوران جوانیاش میگوید: «سال 59 دیپلم گرفتم و سال 60 در آزمون مهندسی راه و ساختمان شرکت کرده و قبول شدم. بعد از 2 سال خواندن دروس تئوری، من را بهعنوان کارشناس راهسازی برای کار عملی و ادامه تحصیل به منجیل فرستادند.» اما زندگی برای او طور دیگری ورق خورد: «مادرم فوت کردند و من به تهران آمدم. در زمان فوت مادرم، پایم هم شکست و پایم را هم گچ گرفتند. به خاطر پایم و فوت مادرم نزدیک به سه تا چهار ماه به دانشگاه نرفتم، توقع داشتم که دانشگاه برای من نامه تسلیت بفرستد. اتفاقاً از دانشگاه هم یک نامه دریافت کردم، اما موضوع نامه طور دیگری بود. در نامه دانشگاه نوشته شده بود که چون من در این فاصله به دانشگاه نرفتهام، اگر تا 10 روز دیگر به دانشگاه مراجعه نکنم، تمام هزینهای را که برای تحصیلم شده باید پس دهم. من ناراحت شدم و قید دانشگاه را زدم.» ترک دانشگاه شروع داستان او بود: «داییام آقای اسماعیل تاجریانپور، سال 63 من را پیش خودش برد تا سال 87 من در پیش ایشان کار کردم. ایشان فوقلیسانس حقوق و کارمند عالیرتبه وزارت امور خارجه بودند.
بعد از بازنشستگی وارد حرفه کفش شدند و من هم با خود وارد این کار کردند.» داستان کفشفروشی دایی دادار جالب است: «ماجرای علاقه دایی من به کفش جالب بود، او یک جفت کفش از کفش ایران خرید کرده بودند که خیلی راضی بود.
او با این کارخانه صحبت میکند و نمایندگی این برند را میگیرد. بعد فروشش خیلی بالا میرود و کفش ایران نمیتواند کفش را به داییام برساند و دایی هم باتجربهای که پیدا کرده بودند، خودش کارخانه کفشی را به نام کفش تهران راه میاندازد.» دادار معتقد است که رفتار پهلوانانه را از داییاش یاد گرفته است: «من چیزی بلد نیستم و اگر چیزی بلدم از ایشان یاد گرفتهام. همین رفتار را از داییام یاد گرفتم. خودش ورزشکار بود و در زورخانه ورزش میکرد. همیشه به من میگفت: «هرکسی قبل از اینکه قاضی باشد، وکیل یا کفشفروش باشد، باید اول از همه آدم باشد. اول آدم باشد بعد وکیل باشد، اول آدم باشد بعد کفشفروش باشد.» همیشه میگفت: «فروشنده باید سه تا خصوصیت داشته باشد، اگر یکی از اینها را نداشته باشد، آن فروشنده خوب نیست. مشتری فقط همین سه تا چیز را از فروشنده میخواهد. جنس خوب، قیمت مناسب، برخورد خوب.» دادار میگوید: «سال 87 داییام این مغازه را برای من خرید. سال 90 بود که مرحوم شدند و این مغازه یادگار ایشان است.»
از طرف تعزیرات تقدیر شدم
دادار با افتخار درباره برندهایی که به فروش میرساند توضیح میدهد: «افتخار میکنم که کفشهایی که میفروشم کفشهای کارخانههای کفشفروشی در شهر تبریز است. خیلی از مشتریهایم میگویند که چرا برند ترک نمیفروشی؟ من هیچوقت این کار را نمیکنم. عشق من این است که کفش برندهای تبریزی و وطنی را میفروشم. به این موضوع افتخار میکنم.»
او از هر کدام از کفشهایش سود کمی هم میگیرد: «خیلیها به من میگویند که قیمتها را بالا ببر تا سودت بیشتر شود، اما نمیتوانم. کفشی را که برند ایکس میدهد، 98 هزار تومان، 2 هزار تومان کرایه، من با سود 20 هزار تومان، 120 هزار تومان میفروشم. همان کفش را در خود تبریز، 150 هزار تومان میفروشند. همین کفش را یکی از فروشگاههای معروف، اتیکت زده 190 هزار تومان و در حراج به 159 هزار تومان میفروشند.» با اینکه قیمتهای او مناسب است، اما فروشش زیاد نیست: «یک روز 12 جفت کفش میفروشم، یک روز 5 جفت و یک روز اصلاً دشت نمیکنم. قدرت خرید مردم کم شده و همینها بر روی کارم هم تأثیرگذار است؛ اما باز هم خدا را شکر. من نه خانه دارم و نه ماشین و دوچرخه، همین که سالمم، راضیام.» برخورد خوب و قیمت مناسب باعث شده تا تعزیرات هم از او تقدیر کند: «17 فروردینماه سال 96 بود که از تعزیرات با من تماس گرفتند و گفتند که بهعنوان کاسب نمونه و منصف میخواهیم از شما تقدیر کنیم. گفتند که این قدر مشتریهای شما با ما تماس گرفتند ما را خسته کردند ولی ما توجه نکردیم و خودمان سه نوبت بازرس فرستادیم. بازرس آمده بود و گزارش داد که از آن چیزی که مشتریها هم میگفتند بهتر است. به من لوح تقدیر دادند و از من تجلیل کردند. انشاءلله که من لیاقت این را داشته باشم.» فریدون دادار یک دفترچه هم دارد، دفترچهای که حکم دفترچه خاطراتش را دارد و در آن همه فروش روزانه را مینویسد. در این سررسید، نام تمام مشتریهایش را نوشته است و جملهای از حرفهایشان را یادداشت کرده است. او نام تمام مشتریهایش را میداند و به نام مشتریهایش را میخواند و حتی به یاد دارد که هر مشتری کدام مدل از چه برندی را از او خریده است: «70 درصد فروش من از شهرستان و استان خوزستان است. من مشتری دارم، آقای احمدی که قبل از عید پنج جفت کفش از من خرید، همین دیروز هم سه جفت کفش دیگر هم از من خرید کرد و چند نفر مشتری هم معرفی کرده است.» درون دفترچه سررسید او پر از حرفهای مشتریهایی است که به او زدهاند، نوشته شده است: «خیلی عالی، خیلی عالی، خیلی عالی...»